تهديد نرم چيست؟
برداشت اولية ما از پديدة تهديد نرم، مدلي چهار مؤلفهاي است؛ مؤلفههاي کليدي عبارتند از تغيير سياسي، مهندسي شده بودن عامل خارجي و آماج و ابزار. ضمن اعتراف به وجود متغيرهاي ديگري علاوه بر متغيرهاي ياد شده، بايد گفت که متغيرهاي چهارگانه، مهمترين مؤلفههاي شکلدهنده تهديد/ جنگ نرمهستند. مدل اوليه را ميتوان در تصوير شماره يک مشاهده کرد.
احتمالاً مهمترين عامل که ميتواند در تشخيص پديدههايي همچون تهديد نرم و جنگ نرم، مبناي مهمي براي تعريف باشد، هذف نهايي پديده است. اين هدف را ميتوان در عبارت "تغيير سياسي" خلاصه کرد. منظور ما از تغيي سياسي، دقيقاً آنچه که مراد صاحبنظران جامعهشناسي سياسي ميباشد، نيست، بکله منظور معنايي فراتر از آناست. به بيان ديگر، هذف نهايي بازيگران جنگ نرم را ميتوان در نقطهاي مابين دو سر يک طيف جاي داد که يک سر آن را تغيير رفتار و سر ديگر را فروپاشي نظام سياسي تشکيل ميدهد. به همين دليل، اطلاق عنوان انقلاب رنگين براي پديدههايي اين چنيني نادرست است. براي تشريح بيشتر اين مدعا، ناگزير از اشارهاي مختصر به مفهوم تغيير سياسي به معني خاص آن در ادبيات جامعهشناسي سياسي و مفهوم اعمال نفوذ و تغيير رفتار در ادبيات روابط بينالملل هستيم.
برخي از صاحبنظران حوزه جامعهشناسي سياسي، تغيير سياسي را معادل تغيير در ترتيبات قدرتي حاکم بر جامعه تلقي و آن را به چهار دسته کلي تقسيم کردهاند. مبناي تقسيمبندي آها را عواملي مانند نوع و ميزان شرکتکنندگان در ايدئولوژي و آرمانهاي سياسي تشکيل ميدهد. بر اين اساس، دسته اول تغييرات را ميتوان توطئههاي سازمانيافته ناميد و منظور از آن، تغييرات به دقت طراحي شدهاي همچون کودتا است که طي آنها، عدهاي معدود از نخبگان کهاغلب به قدرت سياسي نيز دسترسي دارند، بدون بهرهگيري از نيروي تودهها و به طور ناگهاني، ترتيبات قدرتي حاکم را تغيير ميدهند. دسته دوم را آشوب مينامند و منظور از آن، ناآراميهاي اجاماعي و اغتشاشاتي است که کمترين برخورداري از سازمانيافتگي، حرکتهايي سياسي است که با تکيه بر ايدئولوژي يا هر آرمان سياسي ديگري، با تکيه بر تودههاي جامعه و با محوريت رهبر يا رهبران نظم سياسي مستقر را تغيير ميدهند و در نهايت دسته چهارمي را نيز ميتوان ذکر کرد که در ادبيات مربوط عمدتاً با عنوان شورشگري شناخته ميشود که ترکيبي از ويژگيهاي کودتا و انقلاب را در ود جمع کرده است؛ يعني هم ويژگي سازمانيافتگي و برنامه داشتن کودتاها را در خود دارد و هم تکيه بر آحاد جامعه و بهرهگيري از نيروهاي اجتماعي را.
تهديد نرم به دليل تأکيد بر بسيج اجتماعي به انقلابها نزديک ميشود اما وجود ويژگيهايي مانند طراحي توطئهآميز و تلاش براي دستکاري عمدي گروههاي اجتماعي آن را از انقلابها متمايز ميسازد. به دليل برخورداري اينگونه پديدهها از عنصر توطئه و همچنين تبعيت از انجام تغييرات ناگهاني تهديد نرم به کودتاها نزديک ميشود، اما به دليل تلاش براي بهرهگيري از گروههاي اجتماعي ناراضي و همچنين دستکاري عمدي و آشکار اذهان جمعي و افکار عمومي از پديدههايي همچون کودتا متمايز ميگردد.
با توجه به آنچه که در بالا در مورد انواع تغييرات سياسي گفته شد تهديد نرم ميتواند هدقي را دنبال کند که معادل با تغيير سياسي به مفهوم تغيير ترتيبات قدرتي حاکم بر جامعه باشد اما همه اينها فقط يک سر طيف را تشکيل ميدهد و همچنان که پيشتر ذکر شد سر ديگر طيف تغيير سياسي تعديل رفتاري حکومت است. به زعم ما تأکيد بر اين ويژگي اهميت زيادي دارد چون دريچه جديدي را براي شناخت پديده تهديد نرم را متمايز ساختن آن از تغييرات سياسي به معناي تحولات صرفا داخلي ميگشايد و اين همان جنبه خارجي تهديد نرم است. اين ويژگي باعث ميشود که پديده تهديد نرم به موضوعي در حوزه سياست بينالملل و روابط خارجي تبديل شود و بنابراين به جاي تلاش براي شناخت تهديد نرم به عنوان تغييري داخلي و قرار دادن آن ردر عداد تحولاتي همچون کودتا يا انقلاب بايد آن را در بستر سياستهاي استعماري و تلاشي ه يک دولت براي اعمال نفوذ در رفتار يا امور داخلي دولتهاي حريف انجام ميدهد بازشناخت. از اين منظر اشارهاي به انواع روشهاي مداخله و اعمال نفوذ خارجي، خالي از فايده نيست.
صاحبنظران روابط بينالملل معمولاً چند شيوه عمده را براي نفوذگذاري يک دولت در محيط خارجي خود شناسايي کردهاند شامل جنگ، عمليات پنهان و براندازي، اقدامات اقتصادي مانند تحريم يا کمک صنعتي، عمليات رواني و روابط فرهنگي خارجي و مانند اينها. نگاه به پديده تهديد نرم از اين زوايه خود به خود شناخت بيشتري از موضوع فراهم ميکند، به ويژه اگر يادآور شويم که نظريهپردازان اصلي اين حوزه مانند جين شارپ و رابرت هلوي در استخدام سيا بوده و با بودجه اين سازمان به اقدامات پژوهشي و طراحيهاي جنگ نرم ميپردازند. از اين ديدگاه جنگ نرم آخرين حلقه از سلسله راهبردهاي امريکاييها براي تغيير حکومتهاي ناهماهنگ با منافعشان به ويژه در جهان سوم است. حلقههاي پيشين اين سلسله را ميتوان دکترينهايي همچون "براندازي و ضدبراندازي "، "شورشگري و ضدشورشگري " و "جنگ کم شدت " نام برد که هر يک، در دوره زماني معيني و براي مقابله با کشورهايي که در همان زمان، منافع امريکا را تهديد ميکردهاند طراحي شده بودند.
به نظر ميرسد که از جمله فاکتورهاي مؤثر در تعيين يک کشور به عنوان هدف نرم، وضعيت سياسي (ترکيبي از سياست خارجي و داخلي) آن کشور ميباشد. در يک دستهبندي کلي، کشورها را ميتوان از نظر نوع موضعگيري آنها نسبت به نظام جهاني موجود به دو دسته تقسيم کرد: اول، کشورهايي که با اين نظم هماهنگ بوده و يا حداقل اينکه خود را با آن تطبيق داده و از کنار ناهجاريهاي آن به سادگي عبور ميکنند (مانند عربستان و اردن) و دوم کشورهايي که به هر دليلي با نظم موجود تطابق ندارند (براي مثال، کره شمالي به دليل توان هستهاي نظامي و عراق به دليل ماجراجوييهاي خارجي و ايدههاي کشورگشايي صدام و جمهوري اسلامي به دليل روحيه ضداستکباري و حمايت از مستضعفين). معمولاً کشورهاي دسته اول آماج تهديد نرم واقع نميشوند، چون از اين رهگذر منافعي نصيب کشورهاي غربي به ويژه امريکا نمي شود. بر عکس، کشورهاي دسته دوم هستند که به عنوان کشورهاي نامطلوب آماج چنين تهديدي قرار ميگيرند. اما در ميان اين کشورها نيز همگي کانديداي تهديد نرم نيستند، بلکه آنهايي مورد هجوم نرم قرار ميگيرند که در مقايسه با بقيه از بيشترين درجه مشارکت مردمي و تحقق سازوکارهاي مردمسالاري برخوردار ميباشند. آن بخش از کشورهاي دسته دوم که بيشترين اقتدارگرايي سياسي و سرکوب بر آنها حاکم است، معمولاً يا ناديده گرفته ميشوند (مانند چين و کره شمالي) و يا مورد حمله نظامي مستقيم قرار ميگيرند (مانند عراق). اگر همچنين کشورهايي از قدرت نظامي چنداني برخوردار نباشند و بتوان با روشهاي ارغابي، رفتار آنها را تغيير داد (مانند ليبي)، در عمل نيازي به اجراي تهديد نرم براي آنها احساس نميشود. در اين ميان تنها کشورهايي باقي ميمانند که نه آنقدر ضعيف هستند که با ارعاب خارجي تغيير رفتار بدهند و نه اجراي حمله نظامي عليه آنها، به ويژه در مقايسه با روش فروپاشي از درون، هزينه قابل قبولي داشته باشد.
ويژگي بعدي را جزء دوم عبارت، يا همان صفت نرم بودن رويارويي تشکيل ميدهد. نرم بودن درگيري، اشاره به اين واقعيت دارد که آماج اصلي هجوم دشمن، پديدهاي عمدتاً غيرفيزيکي و غيرمادي در جبهه خودي است. تأکيد بر آماج نمر، احتمالاً بيشترين بخش قابل اجماع اغلب تعاريف و مفهوم سازيها است. به بيان ديگر در اغلب نظريهپردازيها بر اين واقعيت توافق وجود دارد که در فرآيند تهديد نرم مقصد اصلي تهديدکننده، مجموعهاي از ذهنيتها و رفتارها ميباشد، هر چند که در مورد مصاديق اين رهنيتها و رفتارها اشتراک نظر کاملي وجود نداشته باشد.
بنابراين، ميتوان نتيجه گرفت که از مهمترين وجه تمايز تهديد نرم با ساير اشکال تهديد، آماج آن ميباشد و ذهنيت و رفتار منابع انساني جامعه حريف (به عنوان مهمترين عامل تغيير) هدف اصلي تهديد نرم محسوب ميگردد. ذهنيتها و رفتارهاي مورد اشاره طيف وسيعي از مخاطبان را شامل ميشود؛ از مردم کوچه و بازار گرفته تا نخبگان و از نيروهاي پشتيبان حکومت گرفته تا رهبران در قدرت هر يک جايگاه خاصي در برنامه تهديد نرم دارند.
و سرانجام اينکه تهديد نرم را ميتوان از زوايه سومي نيز مفهومسازي کرد و آن، ابزار و شيوههاي مورد استفاده است. از اين زاويه، عمليات رواني نقش بسيار مهمي پيدا ميکند. انبوه راديوها، تلويزيونهاي ماهوارهاي و سايتهاي اينترنتي، هر يک با دسترسيهاي مفاوت به مخاطبان مختلف ميتوانند کارکد متنوعي ايفا کرده و به عنوان ابزار تغيير نگرش مورد استفاده تهديد نرم واقع شوند. جنگ رسانهاي نمونهاي از اقدامات رواني عليه کشور هدف ميباشد. جنگ رسانهاي، جنگ بدون خونريزي، جنگ آرام و جنگ بهداشتي تلقي ميشود، جنگي که بر صفحات روزنامهها و ميکروفون راديوها، صفحات تلويزيون و عدسي دوربينها جريان داشته و به جاي هدف قرار دادن دولتها ملتها را هدف بمباران خود قرار ميدهد. گاه نيز ممکن است برخي رسانههاي داخلي کشور مورد تهاجم، تقش مکمل امکانات خارجي را ايفا کرده و عملاً به رله و تقويت تأثير هجمه خارجي مدد رسانند.
در برداشت ما، عمليات رواني تنها ابزار مورد استفاده تهديد نرم نيست. تأثيرگذاري بر ذهنيتها و رفتار، تنها با تکيه بر جنگ رواني و تبليغات انجام نميشود. امکاناتي مانند عمليات فريب و اقدامات اطلاعاتي نيز ميتوانند نقش مهم و گاه منحصر به فردي در رسيدن به هدف ياد شده فراهم کنند، ضمن اينکه گاه برخي اقدامات عملي و يا به کارگيري قدرت سخت و نيمه سخت، ميتواند صرفاً با هدف تأثيرگذاري رواني بر مخاطبان چندگانه ياد شده صورت پذيرد؛ نمونههايي از اين کاربرد را ميتوان به شرح ذيل فهرست کرد:
- اعلام حمايت رهبر دشمن از برخي چهرهها يا حرکتهاي داخلي (که به ظاهر، اقدامي ديپلماتيک به نظر ميآيد) به منظور روحيه بخشي به نيروهاي مجري جنگ نرم در داخل.
- استفاده از تحريم (مانند تحريم صدور بنزين به ايران)، عملاً ميتواند با ناتوان نشان دادن حکومتي که بر اقيانوسي از نفت نشسته است و قدرت تأمين سوخت جامعه خود را ندارد، مورد استفاده قرار گرفته و به تضعيف تصور شهروندان از قدرت کارآمدي حکومت کمک کند.
- مانور نظامي در جوار مرزهاي کشور مورد تهاجم ميتواند با ارعاب و بازداشتن حکومت از به کارگيري مؤثر اهرمهاي قدرتي در دسترس، ايجاد دلگرمي براي اپوزيسيون و کاهش رعب آنها از اقتدار امنيتي حکومت، مخالفان را به نتيجهبخش بودن اقدامات خياباني اميدوارتر سازد.
- در کنار ابزار سخت، نمونة به کارگيري ابزار نيمه سخت را نيز ميتوان نقشي که سيستمهاي مطالعاتي کشورهاي حريف در ايجاد تغييرات سياسي و فرهنگي در کشورهاي ديگر ايفا کردهاند، مثال زد؛ پديدهاي که امروزه رايج بوده و حتي ميتوان گفت که از قبح اينگونه اعمال نيز (به دليل پوششهاي ارزشي مانند مبارزه براي آزادي) کاسته شده است.
با توجه به ويژگيهاي ياد شده، آماج کليدي صحنه جنگ نرم و اهداف مدنظر حريف در مورد آنها را ميتوان در جدول ذيل به تصوير کشد.
اکنون به نظر ميرسد که ميتوان جنگ نرم و مفاهيم کليدي مرتبط با آن را تعريف کرد. ما در اين مقاله، تهديد نرم را عبارت از "تلاش عمدي و برنامهريزي شده يک دولت به منظور ايجاد و / يا بهرهگيري از نارضايتيهاي داخلي و چالشهاي اجتماعي کشور حريف جهت دستيابي به اهداف و منافع مورد رقابت" تعريف ميکنيم. متناسب با اين تعريف، برداشت ما از مفهوم جنگ نرم بدين شرح خواهد بود: "وضعيتي که تهديد نرم به فعليت ميرسد و دو سيستم را درگير تغيير يا حفظ نظام مستقر ميسازد". البته ممکن است کساني اين تعريف را بيش از حد، تدافعي تلقي کرده و چنين انتقاد کنند که چهرهاي منفعلانه از کشور مورد هجمه به تصوير کشيده شده است. اما واقعيت اين است که در سطح استراتژيک، وضعيت کشور دستخوش تهديد، عمدتاً وضعيتي پدافندي است و کمتر پيش ميآيد که چنين کشوري بتواند پاسخ تهديد را با اعمال تهديد نرم متقابلي در کشور مبدأ تهديد بدهد. به علاوه، موضع استراتژيک پدافندي به معناي نفي به کارگيري شيوههاي ابتکاري و تهاجمي براي خنثيسازي پيشاپيش تهديد نرم، به ويژه در سطوح عملياتي و تاکتيکي نيست و سرانجام اينکه بايد ضلع سوم مفهومسازي، يعني امنيت نرم را با ارائه اين تعريف تکميل کنيم: "وضعيتي که يک کشور نسبت به چالشهاي اجتماعي و نارضايتيهاي داخلي قابل بهرهبرداري خود توسط حريف، نگراني جدي احساس نميکند و يا در صورت وجود چنين احتمالي، آن را در وضعيت عادي قابل مديريت ميداند."
فرآيند تهديد نرم
تهديد نرم را از زوايهاي ديگر نيز ميتوان مفهومسازي کرد و آن، فرآيند کلي حرکت است. تأمل در تجربههاي اخير نشان ميدهد که فرآيند کلي براندازي نرم، حداقل از سه گام اساسي تبعيت ميکند. در گام اول که ميتوان آن را مرحله استراتژيک تهديد نرم قلمداد کرد، بيشتر بر زمينهسازي براي سست کردن و گاه از هم گسيختن پيوندهاي شناختي و عاطفي بين جامعه و حکومت تأکيد ميشود. در گام دوم که ما آن را مرحلة کاتاليزور ميخوانيم، فضاي هيجاني لازم براي تحريک برخي گروههاي اجتماعي آماده ميشود و سرانجام، در گام سوم، رويارويي عملياتي سرنوشتساز ميان حکومت مستقر و نيروهاي مجري جنگ نرم صورت ميگيرد. ترتيب ارتباط بين سه گام را ميتوان در تصوير ذيل مشاهده کرد:
به منظور سهولت فهم مطالب، ابتدا گام سوم را توضيح ميدهيم، آنگاه به گام اول خواهيم پرداخت و در پايان، گام دوم را تشريح ميکنيم.
سومين مرحله از فرآيند ياد شده بسيج گروههاي وازده از نظم اجتماعي موجود براي ايجاد نظمي مطلوب است که بتواند منافع بازيگر حريف را تأمين کند. در واقع، اين مرحلهاي است که حريف در صدد برميآيد تا اسکلت فروپاشيده سيستم را که در نتيجه عبور از گام اول، پيوندها و بندهاي آن از هم گسيخته شدهاند، با تلنگري، به طور کامل از هم بپاشد و زمينه را براي تغيير کانون قدرت و يا شکلگيري نظم جديد آماده سازد. اين مرحله ميتواند با استراتژيهاي مختلفي همچون کودتا (و کنار گذاشتن ناگهاني بخش نامطلوب مقامات حاکم توسط بخش مطلوب)، شورش و جنگ داخلي انجام شود. اما تجربههاي اخير نشان ميدهد که استراتژي کمهزينهتري نيز وجود دارد. نطفههاي اين استراتژي را بايد در دکترينهاي پيشنهادي دورة جنگ سرد جستجو کرد. تحت تأثير دغدغههاي ناشي از حملة احتمالي ارتش شوروي سابق به کشورهاي اروپاي غربي، استراتژيستها روشهاي مختلفي را مانند جنگ هستهاي تمام عيار، جنگ ضدزره، جنگ هستهاي تاکتيکي و جنگ نامنظم پيشنهاد ميکردند. در ميانآنها، برخي همچون جين شارپ و اکرمن، استراتژي "دفاع مردم پايه" را ارائه کردند که مطالق ادعا، آبشخورهاي اولية آن را مقاومت منفي گاندي در هند و انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني(ره) تشکيل ميداد. در اين دو نمونه (و در نمونههاي مشابه ديگري)، رهبران مبارزه توانسته بودند بدون توسل به خشونت و تنها با قطع همکاري جامعه يا حکومت، قدرتهاي حاکم را وادار به عقبنشيني کنند. با توجه به اين تجربيات، افرادي همچون جين شارپ، "نظرية جامعه محور قدرت سياسي" را مطرح کردند که به موجب آن، بقاي حکومتها و تداوم کارکردهاي آنها، مستلزم همکاري مردم با سيستم سياسي است و در صورتي که بتوان اين همکاري را قطع يا مختلف ساخت، حکومت نيز خود به خود فرو خواهد پاشيد.
عمليات فروپاشي نرم حکومت، مستلزم انجام هماهنگ چهار دسته راهکار است:
1- مانور جمعيتي:
اين اقدام، اساسترين بخش جنگ نرم و به بياني مرکز نقل استراتژيک آن است. حضور معترضانة بخشهايي از جامعه در خيابانها و در مقابل انظار عمومي، چه به صورت تظاهرات مسالمتآميز و چه به صورت اعتصاب بست نشستن و مانند اينها، از يک سو، دهنکجي سياسي به حکومت و اعلام آشکار اين پيام به حکومتگران است که بخشهايي از جامعه، قدرت مستقر را نميخواهند و از سوي ديگر ارسال پيام عدم مقبوليت حکومت به طرفهاي ثالث، از جمله افکار عمومي داخلي، افکار جهاني و دولتهاي خارجي است؛ ضمن اينکه چنين عملياتي به دليل کمهزينه بودن که گاه به فرصتي براي سرگرمي و تفريح نيز تبديل ميشود، جاذبة اجتماعي زيادي دارد و ميتواند به محوري بريا گردهم آمدن همة افراد و گروههايي بشود که به هر دليل (از مسائل کاملاً صنفي يا حتي شخصي گرفته تا مشکلات اجتماعي، قوميتي، اقتصادي، سياسي، فرهنگي و غيره)، شکايتهايي از وضع موجود دارند و احتمالاً روشن آسانتري براي بيان آنها پيدا نکردهاند.
ذکر يک نکته در مورد لايهبندي جمعيتي در ناآراميهاي اجتماعي، کمک بيشتري به فهم مطالب بالا ميکند. مطابق نظر جامعهشناسان سياسي، جمعيتهاي شرکتکننده در ناآرامي، متناسب با انگيزههاي شرکت در حرکت، لايههاي مختلفي را تشکيل ميدهند. در مرکز اين جمعيت، هستة معتقدان و متعهدان به حرکت قرار دارند. اينها انگيزة زيادي (و گاه بسيار افراطي) براي مشارکت در ناآرامي دارند و اغلب، گروه بسيار محدودي هستند. در جنگ نرم، احتمالاً سياسيترين بشخ جمعيت را نيز همينها تشکيل ميدهند. لاية دوم را گروندگان به حرکت ميتوان ناميد؛ اين بخش از جمعيت با مشاهدة اوضاع و در معرض پيامهاي رهبران و مبلغان حرکت قرار گرفتن، به آن ميپيوندند. لاية سوم را همراهان حرکت تشکيل ميدهند و اينها کساني هستند که بدون آنکه الزاماً با مقاصد و انگيزههاي هستة اصلي موافق باشند، اهداف خاص خود را که احياناً همسوي با آن مقاصد است، دنبال ميکنند و در نهايت لاية آخر را تماشاچيان شکل ميدهند که چه با انگيزة کنجکاوي و چه با انگيزة تنوعطلبي و مانند اينها وارد جمعين شدهاند.
با تحليلي مبتني بر محاسبات هزينه – فايده، بديهي است که هر چه هزينة مشارکت در ناآراميها بيشتر باشد، افراد مشارکتکننده به لايههاي درونيتر محدود ميشوند. اين هزينه، در درجة اول (و نه به طور مطلق) پديدهاي ذهني است و هم شامل برداشت فرد شرکتکننده از نوع برخورد نيروهاي امنيتي با ناآرامي ميشود و هم شامل برداشتي که فرد از ماهيت و انگيزة کلي حرکت و ناآرامي دارد. به همين دليل، طراحان و گردانندگان جنگ نرم، تلاش ميکنند تا در اوايل حرکت، چهرهاي مسالمتجو و داراي مطالبات حداقلي و کمهزينه از خود ارائه کنند تا حداکثر امکان جذب از ميان گروههاي مختلف فراهم شود و آنگاه که جمعيت شرکتکننده به تعداد قابل قبولي براي دست زدن به رفتارهاي خشنتر و هنجارشکنانه رسيد، مقصد اصلي خود را رو ميکنند.
با وجود اين لايهبندي سست، جمعيت حاضر در خيابانها ميتواند مشکلات سياسي مختلفي را براي حکومت ايجاد کند. احتمالاً بيشترين بخش اي مکشلات به بهرهبرداري سياسي و امنيتي حريف از حرکت مربوط ميشود. جريان براندازي نرم، همانند بسيباري ديگر از پديدههاي سياسي و اجتماعي، هم بعد عيني دارد و هم بعد ذهني؛ و گاه بعد ذهني پديدهاز حجم و اهميت بيشتري برخوردار است. با تحليل امنيتي کلاسيک، پديدههايي همچون زد و خورد بين پليس و چند نفر شهروند معمولي و يا تجمع چند هزار نفر در يک ميدان، ممکن است مسألهاي عادي به نظر آيد. اما با انتشار تصاوير و فيلمهاي اين حوادث در مطبوعات، سايتها و شبکههاي تلويزيوني، آن هم با دستکاري تبليغاتي، به موضوعي بينالمللي تبديل ميشود که همة حيثيت و اعتبار حکومت را درگير ميسازد. حال اگر گروه آماده و با برنامهاي در صحنه حضور داشته و اينگونه حوادث را در قالب سناريوهاي به خوبي طراحي شدهاي مورد بهرهبرداري قرار دهد، آنگاه تعقيب دو نوجوان توسط پليس که منجر به مرگ يکي از آنها ميشود (مانند آشوبهاي فرانسه)، ميتواند جنايت نژادپرستانهاي وانمود گردد که قابليت برهم زدن نظم عمومي و تحليل خسارتهاي جبرانناپذيري را داشته باشد.
اما چالش مهمتر برخاسته از ارودکشي جمعيتي در خيابانها، استفاده از آن به عنوان ابزار اشغال اماکن حساس و حياتي (مانند ايستگاههاي راديو و تلويزيون، مراکز سياسي و غيره) است. مصداقهاي اين کاربر را ميتوان در اغلب نمونههاي براندازي نرم مشاهده کرد. در گرجستان جنبش کمارا که به نتايج انتخابات پارلماني نوامبر 2003 معترض بود، طرفداران خود را به حضور در مقابل ساختمانهاي دولتي و از جمله کاخ رياست جمهوري و پارلمان فرا خواند و در روز افتتاح مجلس، به هنگام سخنراني شوارد نادزه، مخالفان به رهبري ساکاشويلي به زور وارد مجلس شدند. در قرقيزستان جنبش آتايورت با متهم کردن دولت به تقلب در انتخابات فوريه 2005، باعث شد که جنوب کشور متشنج شده و گروهي از مردم معترض روانه پايتخت شوند. آنها به همراه ديگر معترضان، ساختمانهاي دولتي را اشغال و غارت کردند و در ادامه، کاخ رياست جمهوي را به اشغال درآوردند. اين کار به فرار رئيس جمهور وقت و روي کار آمدن رويس جمهور موقت منجر گرديد (ملکوتيان، 1387). اين نمونهها نشان ميدهد که مانور جمعيتي، ابزار اصلي جنگ نرم است و نقش آن در اين جنگ، همان نقشي است که واحدهاي پياده نظام و ستونهاي زرهي در جنگ متعارف ايفا ميکنند.
2- خنثيسازي توان مقابلهاي حکومت مستقر و ممانعت از اعمال قهر توسط آن:
نظريه زيادي از زور به عمل نياورد (کارل دويچ 1953). به رغم اين قاعده نظري، مادامي که نيروهاي مدافع حکومت، با وفاداري و با تکيه بر فنون و فناوريهاي مدرن ضداغتشاش (و در نتيجه کاهش تلفات و هزينههاي انساني و غيره) مقاومت ميکنند، جنگ نرم امکان پيروزي ندارد. هيچ حرکت براندازي نرمي نميتواند صرفاً با تکيه بر تليغات و ساير روشهاي نرم، صفوف نيروهاي دفاعي و امنيتي آماده و داراي انگيزه را شکافته و براي مثال، اماکن حساس و حياتي را به اشغال درآورد، مگر آنکه از قبل، اين نيروها را دچار ترديد، بيانگيزهگي و فروپاشي کرده و تيف امنيتي حکومت مستقر را کند کرده باشد. بنابراين بخش مهمي از تاکتيکهاي جنگ نرم به خنثيسازي قدرت قهر حکومت معطوف است.
تاکتيکهاي ياد شده به چند دسته تقسيم ميشوند. دستة اول به روشهاي رواني براي ايجاد وارفتگي و فورپاشي گارد ذهني و انضباطي فرد براي برخورد با جمعيت معترض مربوط است، مانند گل دادن به نيورهاي ارتش و پليس. دستة دوم به روشهاي ارعابي براي ترساندند و جا زدن اين نيروها معطوف ميشود، مانند انتشار مشخصات و محل زندگي نيروهاي عمل کننده، در سايتها و رسانههاي مخالف. دستة سوم، تأکيد بر روشهاي خشونت پرهيز در رفتار گروههاي آشوبگر با هدف جلوگيري از ايجاد بهانة برخورد و اعمال قهر توسط نيروهاي امنيتي است. اين کار باعث ميشود تا در صورت توسل به خشونت توسط نيروها، "احساس ناراحتي، بيميلي، عدم اطمينان و در موارد حادتر، حتي شورش در صفوف آنها ايجاد شود" (جين شارپ، 1993). و سرانجام، اعمال فشارهاي تبليغاتي (با بزرگنمايي موارد درگيريها و خشونتها و بنابراين، ارائة تصوير مظلومانه از نيروهاي آشوبگر و تصويري ستمگرانه از نيروهاي عملکننده) و ديپلماتيک (با محکومسازي اقدامات امنيتي از سوي سازمانهاي بينالمللي مانند عفو بينالملل و يا مقامات و دولتهاي خارجي که گاه حتي به تهديد نيز ميانجامد) به منظور محتاطسازي مقامات مستقر در استفاده مؤثر از نيروهاي دفاعي و امنيتي را بايد ذکر کرد.
3- تضعيف يا حذف کنترل دولت بر کشور:
ديرزماني است که در فلسفه سياسي و جامعهشناسي سياسي، اين ايده مطرح است که منابع قدرت سياسي را عواملي همچون مقبوليت (باور عمومي نسبت به حقانيت حکومت و حکومتگران)، منابع انساني (طيف و گسترة افرادي که از حکومت حمايت ميکنند و پايگاه اجتماعي آن را تشکيل ميدهند)، مهارت و دانش (تخصصهاي مورد نياز براي ادارة جامعه و کشور)، عوامل رواني و تبليغاتي (ايدهآلها و آرمانهاي مورد قبول جامعه، روحيه و مانند اينها)، منابع مادي (دسترسي حکومت به داراييها، منابع طبيعي، مالي، اقتصادي، صنعتي، ارتباطي، و غيره) و اهرم ارعاب و تنبيه تشکيل ميدهد. نظريهپردازان جنگ نرم با الهام از آراي هانا آرنت مبني بر محوريت عنصر اطاعت سياسي در تضمين دسترسي حکومت به مجموعة منابع ياد شده، معتقدند که تمامي اين منابع، وابسته به فرمانبرداري و اطاعت مردم و همياري تعداد بيشماري از انسانها و نهادهاي اجتماعي با حکام است. همياري کامل، اطاعت و حمايت مردم، دسترسي حکام به منابع قدرت را افزايش ميدهد و در نتيجه، ظرفيت قدرت دولت تقويت ميشود. اگر بتوان براي مدت زمان کاف، منابع قدرت را محدود کرد و يا حتي قطع نمود، اولين نتيجه، شايد به وجود آمدن ترديد و دستپاچگي در داخل حکومت باشد. اين امر با ضعيف شدن آشکار قدرت حاکم ادامه پيدا خواهد کرد. در طول زمان، دريغ کردن منابع قدرت از حکومت باعث فلج و ناتواني آن شده و در موارد حادتر به فروپاشي خواهد انجاميد.
بر اين اساس بخش قابل توجهي از تکنيکهاي پيشنهادي جنگ نرم، معطوف به فلج کردن سيستم اداره کشور است. تکنيکهاي شانزدهگانة زير مجموعة عدم همکاري اجتماعي (شامل اقداماتي خمچون تحريم اجتماعي، تعلق فعاليتهاي اجتماعي و ورزشي، عدم همکاري با مؤسسات دولتي، مهاجرت اعتراض و غيره)، تکنيکهاي سي و هشتگانة عدم همکاري سياسي (شامل اقداماتي مانند تحريم انتخابات، تحريم استخدام دولتي، انصراف از مژسسات آموزشي دولتي، نافرماني عمومي، فرار از خدمت اجباري، مسدود کردن فرآيند انتقال اطلاعات وتصميمگيري در ادارات و عدم همکاري قضايي) و تکنيکهاي چهل و نهگانة عدم همکاري اقتصادي (مانند اعتصاب، بازپسگيري سپردههاي مالي و خودداري از پرداخت ماليات)، جملگي در اين محور از جنگ نرم جاي ميگيرند.
4- تهاجم رواني، تبليغاتي و ديپلماتيک:
سالها پيش، نويسندگان کتاب جنگ رؤياها، از قول افسر سازمان سيا اعلام کردند که در جنگ کم شدت، آماج اصلي، فاصله بين دو گوش انسانهاس. در مورد جنگ نرم، اين امر بيشتر صدق ميکند، چون پياده نظام اصلي اين جنگ را افکار عمومي و مردم کوچه و بازار تشکيل ميدهند. به يک بيان، جنگ نرم شبيه مبارزه انتخاباتي براي کسب اکثريت و به رخ کشيدن آن در برابر رقيب و ساير ناظران صحنه است. اما بر خلاف انتخابات که حرف آخر را آراي ريخته شده در صندوقها ميزند، عنصر تعيينکنندة جنگ نرم را نمايشهاي جمعيتي و ارودکشيهاي خياباني تشکيل ميدهد. بر اين اساس، عمليات رواني و تبليغات، دو نقش حياتي در جنگ نرم پيدا ميکنند: اول، شکلدهي به افکار عمومي و قانع کردن گروههاي اجتماعي به ورود در صحنة نمايش و دوم، کمک به بزرگنمايي نمايشهاي جمعيتي و اثبات اينکه برتري جمعيتي با ماست. رسانهها با بزرگنمايي گزينشي نقصها و مشکلات حکومت، به ويژه برخوردهاي قهرآميز نيروهاي امنيتي و تحرکات گروههاي آشوبگر، ضمن ارائة تصويري حماسي و تراژيک از اوضاع، ميتوانند واقعيتهايي کحازي (به معناي رسانهاي و تصويري در مقابل واقعيت عيني) مبني بر طرفداري اکثريت جامعه از اپوزيسيون، خاتمه يافتن کار حکومت، اجماع جهاني عليه حکومت مستقر، خونريزي گسترده توسط حکومت و مانند اينها ايجاد کنند.
مخاطبان عمليات رواني در جنگ نرم را حداقل هفت گروه تشکيل ميدهند که تناسب با نقش هر يک از گروههاي هفتگانه، مقاصد رواني و هدفهاي رفتاري متفاوتي در مورد آنها پيگيري ميشود. به دليل تشريح اين مخاطبان و مقاصد و اهداف پيگيري شده در مورد آنها در بخش اول مقاله، از توضيح بيشتر خودداري ميکنيم (رجوع شود به جدول شمارة يک).
اگر بخواهيم مجموعة نقشآفرينان مطرح در جنگ نرم را با توجه به نقشهاي کليدي، اقدامات اساسي و پيامدهاي مورد نظر آنها به تصوير بکشيم، آنگاه نمودار ذيل را خواهيم داشت:
اکنون به گام اول باز ميگرديم. در اين گام، هدف اصلي را ذهنيتها و باور داشتهاي جامعه تشکيل ميدهد. البته هر ذهنيتي هدف جنگ نرم نيست و براي فهم اينکه کدامين دهنيت و رفتار، بيشترين مطلوبيت را براي تهديد نرم دارد، ميتوان با روشي عقلاني – منطقي به اين پرسش بپردازيم که از ميان مجموعة افکار، احساسات و رفتارهاي شهروندان، کدامين آنها نزديکترين ارتباط را با بقاي يک سيستم سياسي و يا توسعه آن دارند. به نظر ميرسد که مربوطترين پاسخ را ميتوان با تکيه بر ادبياتي که حول محور سرمايه اجتماعي شکل گرفته است، ارائه کرد.
سرماية اجتماعي را تعامل و ارتباط سازنده مردم با نظام سياسي از طريق ايجاد وافزايش اعتماد، آگاهي و مشارکت تعريف ميگردد. سرماية اجتماعي و مژلفههاي مربوط به آن به مثابة نيرو و انرژي ذخيره شدهاي است که به کمک دولت و شهروندان، امکان عبور از زنجيرة مشکلات قابل پيشبيني در راستاي تحقق اهداف جامعه را فراهم مينمايد. اين نوع سرمايه با افزايش اعتماد، مشارکت و آگاهي در سطح جامعه موجب تقويت شبکههاي اجتماعي و تقويت همبستگي و تعهدات شهروندان با نظام سياسي ميشود. نتيجه سرمايه اجتماعي، نوعي اطاعت آگاهانه شهروندان نسبت به نظام سياسي و قدرت گرفتن جريانات مخالف براي بسيج جامعه گشته و در بعد خارجي زمينه اعمال فشارهاي بيشتر و حمايت از جريانات مخالف داخلي را فراهم مينمايد.
منظور ما از سرمايه اجتماعي در اين مقاله، مفهوم موسع آن است؛ يعني ممکن است گاه ذهنيتها و باورهايي مورد حمله قرار گيرد که در نگاه اول، ارتباط مستقيمي با بقا و توسعه سيستم سياسي نداشته باشند. به بيان ديگر، در مرحله اول، گاه ممکن است حريف مستقيماً به سراغ ذهنيتهاي کاملاً مرتبط با نظام سياسي (که تحت عنوان سرمايه اجتماعي از آنها ياد کرديم) برود و گاه ممکن است براي آمادهسازي اوليه اذهان و افکار، از دهنيتها و باورهايي اسافاده کند که تغيير در آنها راحتتر بوده و شهروند مورد حمله، هيچگونه پيامد سياسي را براي اينگونه تغييرات متصور نباشد. مفهومي همچون سبک زندگي در اينجا معني پيدا ميکند. براي مثال ممکن است چنين استدلال شود که بحث در مورد نوع روابط بين دختر و پسر در جامعه مذهبي به خودي خود ربط مستقيمي با سياست ندارد اما از آنجا که اثرگذاري بر چنين برداشتهايي ميتواند زمينه را براي تغييرات ذهني بزرگتر و اساسيتر ايجاد کند، مقدمهاي براي آماج قرار دادن سرمايه اجتماعي اصلي به حساب آيد.
البته مفهوم سرمايه اجتماعي نميتواند به تنهايي همه واقعيت ذهني و رفتاري مورد حمله تهديد نرم را به خوبي بنماياند، چون اين مفهوم تنها بر جنبههاي ايجابي پديده ذهنيت و رفتار سياسي متمرکز است؛ و حال آنکه تهديد نرم از اين بخش فراتر رفته و علاوه بر دستکاري بخش ايجابي ذهنيت و رفتار سياسي، درصدد شکلدهي و هدايت بخشهاي تخريبي رفتار که اصطلاحاً از آن، با عنوان اعتراض هنجارشکنانه و خشونتآميز (ولو با ظاهر خشونتپرهيزانه) ياد ميشود نيز برميآيد.
اما براي گذار از گام اول (يا همان مرحله تخريب و فروپاشي رواني و اعتقادي) به گام آخر (يا همان بسيج جامعه براي اعتراض خشونتآميز)، بايد کاتاليزوري براي تسهيل و تسريع اين گذار وجود داشته باشد که ما آن را گام دوم ميخوانيم.
در مرحله دوم يا همان مرحله کاتاليزور، جنبش حاصل از تهديد نرم فرصت مييابد تا آرمانها، ايدهها و مطالبات خود را با هيجانات جمعي گره بزند (اين هيجانات براي جنبشهايي که در مرحله اول جنگ نرم به بلوغ لازم نرسيدهاند بسيار ضروري است). به ويژه اگر اين فرصت برايش فراهم شده باشد که در قالب يک بازيگر سياسي متعهد به قواعد باري، فرآيندي از بسيج اجتماعي را آزادانه به اجرا درآورد، اين فرصت، اهميت زيادي پيدا ميکند. دليل استفاده از فرصت انتخابات در انقلابهاي رنگين نيز دقيقاً همين موضوع است. يعني جنبش ياد شده فرصت پيدا ميکند تا به بهانه بسيج افکار عمومي براي کسب رأي در چارچوب قانون، ايده الهاي تغييرطلبانه خود را به شعارهاي انتخاباتي تبديل کرده و در قالب مبارزه انتخاباتي، همجوشي ايجاد کند. اگر در انتخابات به پيروزي برسد، بقيه راه را با بهرهگيري از فرصتهاي ناشي از در دست گرفتن قدرت و البته در قالب ترکيبي از حکومتگري و بازي اپوزيسيون، تا رسيدن به براندازي کامل به پيش خواهد برد. اما اگر در اين کار موفق نباشد، آنگاه انرژي لازم را براي به خيابان آوردن تودهها کسب خواهد کرد. اين انرژي در درجه اول، محصول ناکامي (در انتخابات، به صورت ناکامي انتخاباتي در جنگ، به صورت ناکامي سياسي – نظامي) است. مطابق يافتههاي روانشناختي اجتماعي، هر چه گروه اجتماعي پيگيريکننده يک مطالبه، تعهد و انگيزش بيشتري براي رسيدن به آن مطالبه داشته باشد، هر چه تجربه جمعي بيشتري براي پيگيري مشترک و هيجانانگيز آن مطالبه داشته باشد، هر چه سرمايهگذاري بيشتري براي تحقق آن مطالبه انجام داده باشد، هر چه مطالبه ياد شده را دست يافتنيتر تلقي کرده باشد و در نهايت، به ميزاني که محروميت از دست يافتن به مطالبه، ناگهانيتر صورت گرفته باشد، احتمال ايجاد رنجش و خشم جمعي در آن بيشتر بوده و با سهولت بيشتر به خيابانها آورده خواهد شد. به نوعي، که تمامي قوانين روانشناختي ياد شده را ميتوان در فرآيند انتخاباتي که به شکست جنبش حامل تهديد منجر شده باشد، مشاهده کرد. حال اگر جنبش ياد شده يا حاميان آن موفق شوند که شکست خود را ناحق جلوه داده و علت شکست را به داوري ناعادلانه سيستم برگزارکننده انتخابات نسبت دهند (و يا بيکفايتي رهبران حاک در وضعيت جنگ)، امکان تحريک اين انرژي و جهتدهي آن عليه سيستم و مقامات حاکم بيشتر خواهد شد (اين برانگيختگي در انتخابات رياست جمهوري که اکثريت جامعه در آن شرکت داشته و انتخاب بين گزينههاي محدودي صورت ميگيرد بيشتر به چشم ميخورد).
گام دوم به عنوان متغير واسط عمل ميکند و نقش فعالسازي زمينهها و امکانات فراهم آورده در مرحله اول را ايفا ميکند. در بعضي از تجربهها، مانند يوگسلاوي و اندونزي، جنگ و تهديد خادجي ميتواند چنين نقشي ايفا کند (و بدين ترتيب اهرم کاملاً سخت ميتواند به عنوان ابزار تهديد نرم کار کند). و در تجربههاي ديگر، انتخابات و شعار تقلب در آن. هر چند که جنگ به دليل تضعيف شديد قدرت حاکميت و انتخابات به عنوان ابزار تهييج تودهها و بسيج اجتماعي، هر يک به گونهاي نقش اين کاتاليزور را ايفا کردهاند، شايد بتوان در تجربههاي آتي انقلابهاي رنگين، پديدههاي ديگري را مشاهده کرده که کارکرد کاتاليزور را مشابه جنگ با انتخابات اجرا کنند. اما آنچه در خصوص کاتاليزور قابل تأمل ميباشد، ويژگي تأثيرگذاري بر افکار کل جامعه ميباشد تا بتواند زمينه مشارکت حداکثري مردم در اعتراضات را فراهم نمايد (و هر قدر که اين بسيج اجتماعي، بر مراکز پرجمعيت، بهخصوص مراکز سياسي کشورهاي هدف متمرکز باشد، دستيابي به هدف نهايي مهمتر خواهد بود).
حاصل مجموعة گامهاي ياد شده، به ويژه در گام نهايي، شکگيري سلسلهاي از کنش و واکنشها بين حکومت مستقر و نيروي حامل تهديد نرم است.
بازيگران جنگ نرم، با تحريک و بسيج بخشهايي از جامعه، آنها را به خيابان کشانده و رو در روي سيستم حافظ نظم و امنيت قرار ميدهند. به طور طبيعي، اين بسيج به پاسخ حکومت منجر شده و چرخهاي فزآينده از تعاملات هنجارشکنانه و رو به خشونت را دامن خواد زد که به دلايل مختلف و از جمله به دليل ضعف حکومت، فروپاشي رواني احتمالي در بدنه امنيتي و قهرآميز آن و همچنين برانگيختگي شديد تودههاي مستقر در خيابانها، کاملاً به ضرر حکومت بوده و هرگونه مقابله و دست و پا زدن آن، منجر به فرو رفتن هر چه بيشتر در باتلاق ايجاد شده خواهد گرديد. به بيان ديگر، صحنهاي مقابل نظام سياسي قرار ميگيرد که بازي دو سر باخت براي او محسوب گردد. براي مثال، هر واکنشي از سوي دولت به بر جاي گذاشتن مجروحان و شايد کشتگاني منجر خواهد شد که به نوبة خود، بر غليان بيشتر احساسات و برانگيختگي ببيشتر مردم و تثبيت هر چه بيشتر چهره ستمگرانه و خونريز حکومت کمک ميکند و جالب اينجاست که در چنين صحنهاي همة خسارتها و تلفات در نهايت به پاي حکومت نوشته ميشود؛ از آنجا که حکومت در موضع پاسخگويي است، عملاً از محدوديت شديدي در استفاده از ابزارهاي مختلف مانند نيروي قهريه و يا عمليات رواني و شايعه برخوردار است، به دليل آنکه و نيروي مقابل در مقام پرسش و تخريب است، در استفاده از هر گونه اهرمي آزاد بوده وعملا در موضوع تهاجمي قرار دارد. حال اگر ضعف حکومت و فروپاشي رواني نيروهايش را نيز به اين معادله اضافه کنيم، آنگاه عمق وخامت وضعيتي را که حکومت در آن درگير ميشود بيشتر آشکار ميگردد. در نقطه مقابل، در صورتي که حکومت بخواهد به برخي از خواستههاي حريف پاسخ داده و از در مذاکره وارد شود، اين کار به معني ضعف حکومت و نمايش قدرت نيروهاي مخالف تلقي شده و باور موفقيت را در فرآيند بسيج اجتماعي تقويت خواهد کرد.
نظرات شما عزیزان: